ادب جهادى در ايران قرن سيزدهم (1)
آن . لمبتون
ترجمه: نصرالله صالحى (×)
نوشتارى كه برگردان آن در پى مىآيد، در زمره يكى از نخستين پژوهشهايى است كه در زمينه موضوع جهاديه در دوره قاجاريه انتشار يافته است . مؤلف بعد از اشارهاى مختصر به مساله جهاد در صدر اسلام به جايگاه جهاد در فقه و كلام شيعه در چهار دوره اصلى از تاريخ تشيع; يعنى آل بويه، ايلخانيان، صفويان و مؤكدا دوره قاجاريان پرداخته است . وى در هر يك از اين چهار دوره به ديدگاه يكى از برجستهترين فقيهان استناد كرده و نظريات آنان در باب جهاد را بررسى كرده است . از همين روى در بخش پايانى مقاله به روابط علما با دولت در دوره فتحعلى شاه پرداخته و با اشاره به مهمترين مساله اين دوره، يعنى جنگهاى ايران و روس، به ضرورت صدور فتاوى جهاديه از سوى علما اشاره كرده است . نويسنده براى يك بررسى موردى از اين فتاوى، بخش جهاديه كشف الغطاء اثر شيخ جعفر كاشف الغطاء را برگزيده و ضمن توضيح درباره آن، بخشى از متن اين اثر را در مقاله خود به زبان انگليسى برگردانده است . (2)
واژههاى كليدى:
جهاديه ، علما، قاجاريه ، كاشف الغطاء، فتحعلى شاه، روسيه .
يادداشت مترجم
از زمان تاليف و انتشار مقاله حاضر كه به قلم يكى از ايران شناسان برجسته معاصر - لمبتون - به نگارش در آمده، سى و سه سال مىگذرد . اگر چه در طول اين سه دهه پژوهشگران ديگرى نيز در موضوع اين مقاله به پژوهش پرداختهاند اما به گمان نگارنده فضل تقدم در پرداختن به مقوله «ادب جهادى» در ايران دوره قاجار، از آن نويسنده مقاله حاضر است .
يكى از پژوهشگران تاريخ ايران، بعد از انتشار كتاب ارزشمند مرحوم عبدالهادى حائرى (نخستين رويارويىهاى انديشه گران مسلمان با دو رويه تمدن بورژوازى غرب، تهران، اميركبير، 1367) با اين تصور كه آن مرحوم براى نخستين بار به مساله جهاديه در دوره قاجاريه پرداخته است، نوشت: «بخش ادب جهادى از بحثهاى نو كتاب است . . .» (رسول جعفريان، دين و سياست در دوره صفوى، قم، انتشارات انصاريان، 1370، ص 330) . از آن جا كه مرحوم حائرى، خود نيز در اثر مزبور به اين مقاله اشاره كرده است، نشان مىدهد كه وى در اثر خود تنها در صدد بسط بيشتر مسالهاى بوده كه پيش از او لمبتون به طرح آن پرداخته بود . در هر حال، اشاره به اين نكته به هيچ رو از ارزش كار مرحوم حائرى نمىكاهد; چرا كه وى با بحث مبسوط خود، زواياى ناشناخته بيشترى را در خصوص روابط علما و دولت در دوره اول قاجار بازشناسى كرد .
راقم اين سطور در هنگام تدوين مقاله «كتابشناسى توصيفى رسالههاى جهاديه» (منتشر شده در كتاب ماه تاريخ و جغرافيا، ش60)، به اين مقاله برخورد و به جهت اهميت آن، در صدد برگرداندن آن به فارسى بر آمد . اميد است انتشار آثارى از اين دستبه غنىتر شدن ادبيات جهاديه در دوره قاجاريه كمك كند .
جهاد در قرآن [كريم] تنها يكى از تكاليف متعددى است كه بر مسلمانان واجب شده است . با اين حال فتوحات اعراب تحولى روان شناختى ( Psychological twist ) در انديشه اسلامى ايجاد كرد كه در نتيجه آن تكليف جهاد در سنن دينى اعتلا يافت . نظريه اهل سنت در باب جهاد، در پاسخ به ضرورت انطباق نظريه دينى و سابقه تاريخى ( precedent historical ) تكوين و بسط يافت، حال آن كه شيعيان با چنين مسالهاى مواجه نبودند . از اين رو توانستند با ناديده انگاشتن سابقه تاريخى، بيشتر بر عنصر دينى تاكيد ورزند .
غيبت امام دوازدهم (260 ق) و درگذشت نواب خاص (3) امام (329 ق) بدون اين كه كسى به عنوان جانشين آن حضرت منصوب گردد، نتايج و عواقب بسيار مهمى در درك و استنباط شيعيان از جهاد به دنبال داشت . به گونهاى كه وجوب جهاد در دوران غيبت دچار محدوديت هايى شد . با وجود اين، در طول قرن سيزدهم هجرى تحولات مهم بارزى در خصوص نظريه جهاد در حوزه عقايد سياسى به وجود آمد .
دوران آل بويه نخستين دوره مهم در فقه و كلام شيعه بود; زيرا زمينهها و خطوط اصلى كه مىبايست در دورههاى بعد دنبال شود و تداوم يابد، در اين دوره پايه گذارى شد . در اين دوره شيخ مفيد (م413 ق) به دارالاسلام و دارالحرب، مقوله سومى به نام «دارالامام» را نيز افزود . «دارالامام» شامل بلادى مىشد كه شريعتحقه شيعه دوازده امامى در آن جا رواج داشت، در حالى كه دارالاسلام سرزمينهاى اسلامى غيرشيعى را در بر مىگرفت . (4) مساله شيعيان تا حد زيادى ترويج اسلام در دارالحرب نبود، بلكه مساله اصلى اين بود كه قدرت سياسى در دست ديگر فرق اسلامى بود و بنا بر شرايط موجود امكان نداشت اين فرقهها را به عنوان طاغى بر حكومت مشروع موجود به حساب آورد . ديدگاهى كه فقيهان اهل سنتبا نظريه وجود مخالفان در دوران عباسيان، توانستند به طرح آن مبادرت ورزند . با روى كار آمدن بويهيان كه نخستين سلسله مهم شيعى مذهب بودند، وضعيت چندان بهبود نيافت، چرا كه آنها على رغم حاكميتبر اكثريت عظيمى از اهل سنت، وجود خلافتسنى مذهب را شايد به اين دليل كه راه ديگرى نداشتند، تحمل كردند . احتمالا وجود گرايشى در بين شيعيان در اين دوره نسبتبه ارائه تعبيرى معنوى از جهاد و نقض بعد دنيوى آن، امرى اتفاقى و تصادفى نباشد .
دوران ايلخانيان كه مصادف بود با كاهش تنش و اختلاف ميان شيعيان و سنيان، در واقع دوره مهم ديگرى در فقه شيعه به حساب مىآيد . مساله اساسى جهان اسلام در اين عصر، گسترش قلمرو دارالاسلام نبود، بلكه مساله حياتى دفاع در برابر حملات و يورشهاى كفار بود . محقق حلى (602 - 676 ق) در شرائع الاسلام (5) و خلاصه فارسى آن تحت عنوان «مختصر نافع» (كه ظاهرا تدوين شده بود تا جاى شرايع را بگيرد (6) به طور وضوح به بيان نظريه شيعه در باب جهاد پرداخته است . او بر اين عقيده است كه:
جهاد واجب باشد با بود امام عادل يا آن كسى كه امام وى را بر اين كار نصب كرده باشد و ايشان را به جهاد خواند . جهاد روا نبود با امام جور مگر آن كه دشمنى بر مسلمانان رو آورد كه بر بيضه (7) اسلام بترسد يا اين كه او ميان گروهى باشد و دشمنى بر آنها فرو آيد و او بخواهد از خود دفع كند . (8) در هر دو حال نه اين كه با امام جاير يارى دهد . و هر كه خود نتواند جهاد كند و بتواند كسى را به جايگاه خويش فرود آرد واجب باشد، و بر اوست كه آن چه نايب او نيازمند باشد بدو دهد .
محقق در ادامه اظهار مىدارد كه:
مرابطت در كمين شدن استبراى نگاه داشتن در بندها . و آن مستحب است اگر چه امامى نباشد; چه در آن كار زار نيستبلكه نگاه داشتن و اعلام [است] . و اگر نذر مرابطت كند واجب شود، امامى باشد يا نباشد . و همچنين هر گاه نذر كند كه چيزى در راه مرابطت صرف كند واجب شود اگر چه آن را به ظاهر نذر نكند و از شنعت نترسد .
محقق حلى سپس كسانى كه جهاد با آنها واجب است را به سه گروه تقسيم مىكند:
اول ياغيان و خارجيان . واجب است كار زار كردن با هر كس كه بر امام عادل خروج كند هر گاه او به كار زار خواند، ياكسى كه او نصب كرده است . دوم اهل كتاب اند، و با آنها كار زار كنند همچون حربيان تا آن كه به شرطهاى ذمت گردن نهند . سوم كسانىاند كه كتابى ندارند و با آنها كارزار نكنند مگر پس از آن كه ايشان را به اسلام خوانند . پس اگر اجابت نكنند روا بود كارزار كردن با آنها . اين خواننده بايد امام باشد يا آن كس كه امام او را بدين كار فرموده باشد .
بدين ترتيب محقق حلى جهاد را در عمل محدود به جهاد دفاعى كرد; زيرا براى شيعيان در دوران غيبتشرايط براى دعوت موجه به جهاد و به عبارت ديگر امكان وجود امام عادل، براى چنين فراخوانى نمىتوانست وجود داشته باشد; لذا او با بيان اين كه صلح با اهل حرب مادامى كه امام يا فرد منصوب از جانب او با آنها به جنگ نپردازد; جايز دانسته شده بود، در واقع او از امكان وقوع صلح و استقرار حالت عادى و طبيعى ميان دارالاسلام و دارالحرب سخن به ميان آورده بود . اگر چه محقق حلى در توضيحاتش به وضوح از استحباب مرابطتبراى دفاع از قلمرو اسلامى نيز سخن گفته بود . (9)
زمانى كه صفويان به قدرت رسيدند (907 ق/1501 م) تشيع دوازده امامى به صورت مذهب رسمى دولت در آمد . بعضى از پيروان بسيار افراطى شاه او را به عنوان مظهر الوهيت مورد تقديس قرار مىدادند . به ظن قوى براى فراخوان آنان به جهاد هيچ اذن ديگرى نياز نبود . صفويان بنا بر عقيدهاى نه چندان غير متعارف و غالبا رايج و متداول، خود را از اعقاب ائمه مىپنداشتند . لذا مشروعيتحكومتشان مسلم و بديهى تلقى مىشد و معمولا معصوم نيز به شمار مىآمدند . با در نظر گرفتن اين امر، انتظار مىرفت كه در دوره صفويه برداشت مجددى از نظريه جهاد ارائه گردد و يا اين كه در آن تجديد نظر شود، اما در حقيقت نظريه مجتهدان بزرگ دوره مزبور در باب جهاد با آن چه كه پيشتر محقق حلى ارائه كرده بود، اختلاف بسيار ناچيزى داشت . (10)
احتمالا علماى راست آيينتر ( more orthodox ) هرگز اعتقادى به اين كه صفويان به نيابت از ائمه حكومت مىكنند، نداشتند; بنابراين، زمانى كه براى عدهاى از مجتهدان و نيز ديگران اين امر مشخص گرديد كه حكومتشيعى صفوى در عمل عادلانهتر از حكومتهاى ديگر نبوده است، استحقاق صفويان در اعمال حاكميت مورد ترديد قرار گرفت . مقدس اردبيلى (متوفى 993 ق/1585 م) در نامهاى به شاه عباس او را «بانى ملك عاريت» (11) خطاب كرده بود، اين تعبير به طور ضمنى اشاره به اين داشت كه حكومت او غصبى است و حكومت واقعى تنها از آن امام است . صفويان كه به منظور تثبيت تشيع دوازده امامى به عنوان مذهب رسمى كشور، مجتهدان را تقويت كرده بودند، اگر چه در مجموع توانستند آنها را از دخالت در سياستباز دارند اما در قيقتشمشير دو لبهاى را ايجاد كرده بودند . علماى سنى مذهب به طور سنتى به منزله «وارثان پيامبرى» تلقى مىشدند، لذا اين امر طبيعى بود كه مجتهدان شيعى نيز موقعيتخود را در مقام «جانشينان» ائمه به عنوان سرچشمه اقتدار و زعامت در مقابل فرمانروايان غير مذهبى تثبيت كنند . قدرت مجتهدان با كاهش قدرت مقام صدر در دوره شاه عباس دوم [سلطنت: 77 - 1052 ق] ، تا حدى افزايش يافت .
دومان ( Du mans ) در اثرى كه در سال (1071 ق/1660 م) نوشت، بعد از اين كه مجتهدان را با عباراتى ناپسند توصيف مىكند، اظهار مىدارد:
از بين يك هزار نفرى كه به عنوان طلبه از سنين جوانى تا پيرى عمر خود را صرف تحصيل علوم دينى مىكنند، يك نفر نيز قادر نيستبدون ابراز مخالفت [ديگران] خود را به عنوان جانشين امام مطرح سازد; زيرا در صورت كسب چنين منصبى او قادر خواهد بود كه توده مردم را پشتسر خود جمع كند . پادشاهان صفوى پيش از آن كه دير شود بر اين امر وقوف داشتند ; زيرا اگر چنين شخصى پديد مىآمد، توده مردم بر اين عقيده مىشدند كه حكومتبايد مطابق فرامين و اوامر او عمل كند، و شاه ناچار ىبايستشمشيرش را براى تحكيم موقعيت او به كار گيرد و آن چه را كه چنين شخص مزور و ريا كارى از راه مدارا و ملاطفت قادر به انجام آن نبوده است از راه زور و قدرت [شاه] به اجرا در آيد . مطابق راى آنان، شاه شخص غاصبى بود كه الزاما بايد در هر جا و در هر مورد به فتواى چنين شخص مقدسى گردن نهد . (12)
شاردن نيز اظهار مىدارد كه طبقات مذهبى و مقدسان، بر اين عقيده بودند كه در زمان غيبت امام، جانشين او بايد مجتهد معصوم باشد، اما در جاى ديگر به عقيدهاى شايعتر نيز اشاره مىكند و آن اين كه حق جانشينى امام متعلق به يكى از اعقاب ائمه است كه مستقيما از آنها نسب برده باشد و ضرورتا نيازى نيست كه شخص مزبور همانند جانشين پيامبر و نائب امام، معصوم باشد . در اواخر دوران صفويه (1077 ق/1666 م) در يك مورد خاص شخصى به نام مولى قاسم عليه شاه سخن رانده و او را ناقض شريعتخوانده و اظهار داشته بود كه او شايسته مقام سلطنت نيست; لذا بايد پسر شيخ الاسلام كه مادرش دختر شاه عباس بود جانشين او گردد . (13)
اگر اين تصور ( Fiction ) كه حكمران بايد معصوم باشد، نمىتوانست مورد دفاع قرار گيرد، و نيز حكمران نمىتوانستبه منزله امام و حكومت او به مثابه حكومت عدل تلقى شود آيا حيات جامعه در احراز اعتبار دينى دچار وقفه نمىشد و دفاع از دارالاسلام متوقف نمىگشت؟ اين امر كم و بيش همان مسالهاى بود كه غزالى قبلا در يك موقعيت متفاوت با آن مواجه شده بود . در دوره قاجار به اين مساله پاسخى نه چندان قطعى داده شد . در دوره مذكور عدهاى از مجتهدان به صراحتبه طرح اين ادعا پرداختند كه در دوره غيبت كبرى نائب عام امام، محسوب مىشوند . البته تشخيص اين امر به عهده خود آنها است، از اين رو، وظيفه امر به معروف و نهى از منكر به مجتهدان واگذار شده است . (14) بر اين اساس، شاه صرفا به عنوان يك عامل اجرايى ( executive po wer ) تلقى مىشد كه وظيفهاش صرفا حفظ شريعتحقه و فراهم آوردن شرايط لازم براى رونق شريعت است .
قاجارها آن گونه كه صفويان مدعى بودند، بدون ترديد از اعقاب ائمه نبودند . آنها نيز همانند ديگر سلسلههاى پيش از خود قدرت را غصب كرده بودند ولى با اين حال همانند آن سلسلهها به گونهاى اعمال حاكميت مىكردند كه به منزله «ظل الله» شناخته مىشدند . نهاد مذهب در اين دوره به اندازه دوره صفويه تابع نهاد سياست نبود بلكه در مقابل آن قرار داشتبه گونهاى كه نه به طور تام و تمام با آن يكى شده بود و نه اين كه از استقلال تمام عيار برخوردار بود . شاه نمىتوانست از علما صرف نظر كند و آنها را كنار بگذارد; زيرا به دليل كاركردهاى خاص اجتماعى علما به همكارى آنها نياز داشت و در عين حال او قادر نبود علما را از خود دور كند . زيرا آنها از حمايت عموم مردم نيز برخوردار بودند . سرجان ملكم هنگامى كه درباره مجتهدان سخن مىگويد، چنين مىنويسد:
آنان شغلى نمىگيرند، هيچ منصبى نمىپذيرند، وظايف خاصى ندارند، اما به سبب دانش والا، ديندارى و فضيلتشان با راى خاموش اما متفق هموطنانشان دعوت مىشوند كه راهنماى آنان در مذهب و حاميان آنان در برابر حكام باشند، و اين مجتهدان از چنان مقام و وجاهتى برخوردارند كه مغرورترين پادشاهان را وا مىدارند تا در احترام به علما به مردم بپيوندند و اگر چنين حسى ندارند، وانمود كنند كه گويى آنان را ستايش مىكنند . (15)
با وجود اين، موقعيت علما حساس و بغرنجبود . اگر چه علما در دوره قاجار به اندازه دوره صفويه با حكومت متحد نشدند، ولى با اين حال صداقت و درستى بسيارى از آنها در چشم مردم، به دليل قبول مناصب اجتماعى در معرض سوءظن و ترديد قرار گرفته بود . آنها در شهرهاى بزرگ از سوى حكومتبه عنوان امام جمعه، شيخ الاسلام و قاضى و در بعضى موارد به عنوان پيشنماز منصوب مىشدند . اين امر از استقلال آنان مىكاست و آنان را تا حدى به داشتن روش و رفتارى دوگانه وا مىداشت . وضعيت جديد يا تاكيد مجدد بر آن چه كه نظريه مرسوم اهل سنت مبنى بر روابط متقابل دين و دولتبه شمار مىرفت، عمدتا در باز پرداخت نظريه جهاد در دوره فتحعلى شاه ديده شد . تكليف و رسم جهاد كه از عهد غيبت امام تا سالهاى اول قرن سيزدهم متروك مانده بود با شروع جنگهاى ايران و روس احيا گرديد . ديباچهاى كه قائم مقام به رسالهاى تحت عنوان جهاديه نگاشت نشانگر موضع حكومت در امر جهاد بود . (16) نظريات شيخ جعفر كاشف الغطاء در بين شرح و تفسير علما در باب جهاد از اهميت اساسى برخوردار بود . (17) بخش مربوط به جهاد كاشف الغطاء در حدود سال (1224 ق) به نگارش در آمده بود; يعنى زمانى كه علما بر جهاد عليه روسها اصرار و فتحعلى شاه را به عنوان مجتهد اعلام كرده بودند .
شيخ جعفر كاشف الغطاء از پنج قسم جهاد سخن مىگويد:
1 . جهاد براى حفظ بيضه اسلام;
2 . جهاد براى ممانعت از تسلط ملاعين بر جان و مال مسلمين;
3 . جهاد با آن گروه از مسلمانان كه با كفار هم پيمان شدهاند;
4 . جهاد براى بيرون راندن كفار از بلاد مسلمين;
5 . جهاد ابتدايى با كفار .
توضيحات كاشفالغطاء در باب جهاد، اگر چه چندان نو آورانه نبود ولى با اين حال عبارات و اصطلاحات او، نشان مىداد كه اوضاع و شرايط زمان خود را به خوبى درك مىكند . كاشف الغطاء در مقدمه بخش مربوط به جهاد اثر خود از لزوم رهبرى جهاد و نيز نيازهاى رهبرى سخن مىگويد و آن گاه جنگ را به دو قسم تقسيم مىكند: اول دفاع صرف كه بدان جهاد نگويند و در آن به رئيس صاحب تدبير نيازى نيست . قسم دوم، جهاد صرف كه در آن به رئيسى با عزم و صاحب راى كه حرف او را بشنوند و بپذيرند نياز باشد . كاشف الغطاء در ادامه، با بيان عباراتى تقريبا دو پهلو اعتبار سلطنت را، هم انكار مىكند و هم تائيد . وى مىنويسد:
در قسم دوم يعنى جهاد، به اذن خداوند نياز باشد، زيرا جميع خلق در عبوديت مساوىاند و كسى را بر ديگرى سلطه نيست و تنها انقياد و اطاعتخدا واجب است . . . و سلطنت و پادشاهى حقيقى كسى را جز خدا نسزد و اگر كسى خود را سلطان و پادشاه بداند به يقين مقام او صورى و ظاهرى و امرى عاريه خواهد بود . و كسى را نسزد كه به امر و نهى مردم بپردازد مگر آن كه منصوب از جانب خداوند قاهر باشد .
قسم دوم يعنى جهاد خود به دو قسم ديگر تقسيم مىشود: اول جهاد ابتدايى . در اين قسم، هدف دفاع از بيضه اسلام و از نفوس و اعراض مسلمين و صيانت از احكام شرع نيستبلكه ابتدا كردن به قتال استبا كفار به جهتخواندن آنها به اسلام . و جهاد به اين معنى واجب نمىشود مگر بعد از وجود شرايط كه اصل آنها وجود امام يا نايب خاص او در امر جهاد است .
در قسم دوم، هدف دفاع از بيضه اسلام است و آن هنگامى است كه كفار قصد اضمحلال اسلام و اعلان كلمه كفر را داشته يا آنها بخواهند با تجاوز به بلاد مسلمين به تصرف آن چه در آن استبپردازند، يا زمانى كه دفاع از نواميس و قلمرو مسلمين در معرض هتك قرار دارد . و يا هنگامى كه گروهى از مسلمين با اهل كفر هم پيمان شوند و بر مسلمين چيرگى يابند و يا زمانى كه گروهى از مسلمين تحتستم اهل باطل باشند; در اين شرايط، وجوب جهاد براى دفع شر كفار مسلم است . و چنين جهادى ممكن نگردد مگر به فراهم آوردن قشون و بسيجسپاه .
اگر امام حاضر باشد اين قسم از جهاد بر او واجب مىآيد و كسى را اذن مداخله در اين امر نيست مگر آن كس كه از جانب او اختصاصا به امر جهاد يا به مناصب ديگر مانند قضا، افتا يا امامت و نظاير اينها منصوب شده باشد، و مردم در حرف شنوى و اطاعت از او مكلفند ولى اگر امر جهاد مستثنى از مناصب او باشد، در اين صورت مجاز به مداخله در آن نيست .
اما اگر امام در غيبتباشد يا اگر حاضر باشد ولى كسب اذن او ميسر نباشد، در اين صورت بر مجتهدان واجب است تا متولى امر جهاد گردند . در اين امر، مجتهد افضل يا كسى كه از سوى او ماذون است مقدم بر ديگران بوده و هيچ كس ديگرى مجاز به مداخله در اين امر نيست . و مردم مكلف به اطاعت از اينها هستند . نافرمانى از ايشان در حكم نافرمانى از امام است . پس هر گاه مجتهدانى نباشند يا باشند اما امكان دسترسى به آنها براى شور يا رجوع به آنها ميسر نباشد، يا آن كه آنها چنان دچار وسواس و ترديد باشند كه از ظاهر شريعتسيد المرسلين (ص) تبعيت نكنند، پس آن گاه بر شخص بصير صاحب راى و تدبير كه به سياست آگاه و به دقايق امور بينا باشد و صاحب ادراك و فهم بوده و ثبات و عزم اراده داشته باشد، واجب است كه متكفل اين وظايف گردد . البته واجب كفايى است ; زيرا اگر شخصى على رغم وجود اشخاص قابل و لايق، متكفل اين وظايف گردد، مسؤوليت از دوش آنان برداشته شده و تنها شخص مذكور عهده دار اين وظايف خواهد بود و اگر همگان نسبتبه اين تكليف غفلتبورزند، همگى مؤاخذه خواهند شد . همين كه كسى عهده دار اين تكليف گرديد بر او واجب است كه با فرقه شنيعه روسيه و با ديگر فرق كينه توز و باغى بجنگد و بر مردم نيز واجب است تا در صورت نياز به او كمك و مساعدت كنند و به او يارى رسانند . هر كس از او نافرمانى كند از علماى اعلام نافرمانى كرده است، و هر كس از علماى اعلام نافرمانى كند، والله، از امام نافرمانى كرده است، و هر كس از امام نافرمانى كند از رسول الله سيد الانام (ص) نافرمانى كرده است، و هر كس از سيدالانام (ص) نافرمانى كند از خداوند بارى تعالى نافرمانى كرده است . كاشف الغطاء در ادامه اين مبحث و در تاكيد بر ضرورت تبعيت از فرمان فتحعلى شاه مىنويسد:
از آنجا كه كسب اذن مجتهدان در امر جهاد بسيار موافق با احتياط و اقرب به رضايت رب العالمين و اقرب به اطاعت و تبعيت و خضوع در برابر خداوند بارى تعالى است، پس اگر من مجتهد و شايسته نيابت امام باشم، اذن دادم سلطان بن سلطان، و خاقان بن الخاقان فتحعلى شاه را (ادام الله ظله على رؤوس الانام) به گرفتن آن چه تدبير لشكر، و رد اهل كفر و طغيان، موقوف استبر آن، مفتوحه به غلبه اسلام، و آن چه در حكم آن است، و زكات زر و سيم و گندم و جو و خرما و مويز و انعام ثلاثه، (19) و هر گاه همه اين موارد نيازهاى لازم را بر آورده نكرد و امكان دفع اشقيا بر آورده نشد، سلطان ماذون است تا با اتخاذ تدابيرى، از اهل حدود اموالى بستاند تا از نفوس و نواميس آنها دفاع كند . اگر اين نيز كفايت نكرد، او ماذون است از كسانى كه دورترند نيز آن چه را كه براى دفع دشمن خيره سر لازم استبستاند . پس بر هر كه متصف استبه صفت اسلام و مصمم استبه اطاعت نبى و امام (ع) واجب است كه در جهاد مشركان متابعت پادشاه كند و در جهاد با دشمنان خدا از او نافرمانى نكند و نيز از اوامر كسى كه از جانب پادشاه بر آنها گمارده شده تبعيت كند و بلا و مصيبت مشركان را دفع كند . هر كس در اين جهاد از پادشاه نافرمانى كند، از خدا نافرمانى كرده است; لذا شايسته و مستحق خشم خدا است . و در وجوب اطاعت پادشاهى چنين و اطاعتخليفه سيد المرسلين (ص) تفاوتى نيست مگر اين كه وجوب اطاعتخليفه بالذات است نه بالعرض، و اطاعت چنين پادشاه كه موقوف عليه فرض است واجب استبالعرض، [امام دير زمانى است كه در غيبت است ]. فرمانبرى از چنين پادشاهى واجب است; چرا كه ضرورت تهيه سپاه و جمع يارى كنندگان در واقع در حكم مقدمه واجبى است كه امر جهاد موقوف به آن است . (20)
سلطان ما (خلدالله ملكه) بايد به هر كس كه مورد اعتماد او است و از سوى او مامور دفع اشرار و متجاوزان است، توصيه كند كه پرهيزگار و مطيع خداوند بوده، در عبادت ثابت قدم باشد، در تقسيم غنائم به تساوى عمل كند، با رعيتبه عدالت رفتار كند، (21) و با تمام مسلمين رفتارى متوازن داشته باشد: با خويشاوندان و غريبان، با دوستان و دشمنان، با خادمان و ديگران، با پيروان و ديگران، به تساوى عمل كند و فرقى بين آنها نگذارد . او بايد نسبتبه رعايا همچون پدرى رؤوف و برادرى مهربان باشد . به خدا اعتماد كند و رجوع كارها به خدا كند و جز خدا به كسى اتكا نداشته باشد از قول اولياى خدا سرپيچى نكند . و در همه امور خواستخدا را دنبال كند . نصرت پيروزى را ناشى از شخص خود نداند و هرگز نگويد: «ذلك من سيفي و رمحي و حربي و جرحي بل يقول ذلك من خالقي و بارئي و مدبري و مصوري و ربي» پادشاه بايد ملتزمان ركابش را فقط از كسانى كه ديندارند و امين انتخاب كند و امور محرمانه را از آنها به كسانى واگذار كند كه از كيفر خداوند جبار هراسناكند; زيرا آن كه خوف خدا نداشته باشد قابل اعتماد نيست، رفتار چنين شخصى تنها زمانى كه در معرض نظارت است از ترس مطابق آداب خواهد بود و در غير اين صورت اعتمادى بر او نيست . حال چگونه مىتوان به چنين شخصى كه اطاعتخدا نمىكند و سپاس گزار خداوند نيست امور را واگذار كرد . پادشاه بايد سپاس گزار نعمتهاى ظاهرى خداوند باشد هر چند كه اين نعمتها به خداوند باز مىگردد و او بايد مراقب تحقق شعائر اسلام باشد . پادشاه بايد براى سپاه اسلام مؤذنان و ائمه جماعت و واعظانى كه زبان فارسى و تركى (22) مىدانند، قرار دهد تا براى آنها از بىمقدارى دنياى دون موعظه كنند و نيز آنها را براى نيل به رستگارى حقيقى كه سعادتى است ابدى ترغيب كنند . و با بيان اين كه مرگ امرى استحتمى و كسى را از آن مفرى نيست، پذيرش اين حقيقت را آسان سازند و بر اين تاكيد ورزند كه تنها مرگى كه سعادت است، همانا شهادت است: شهيد در پيشگاه خداوند زنده است و گناهانش بخشوده است . پادشاه بايد سپاهيان را به برپا داشتن نماز و اداى فريضه روزه و استمرار در اطاعتخداوند امر كند و آنها با حضور در نماز جماعت تسليم و خاضع درگاه الهى باشند . پادشاه بايدبراى تعليم نماز و آموزش شكيات، سهويات و ساير عبادات از جمله آموختن حلال و حرام مربيانى براى آنها قرار دهد تا آنها وارد در حزب خداوند شوند . (23) (حتى يدخلوا في حزب الله) .
مجتهدان با ادعاى نيابت امام، حق مبادرت به جهاد دفاعى را براى خود قائل شدند (24) و لذا اين حق، آنها را قادر ساخت تا به عنوان اشخاصى شايسته و با كفايت متولى امر جهاد گردند .
پيامد قهرى و مهم اين امر آن بود كه آنها توانستند با استفاده از اين حق و اختيار به حكومت فتحعلى شاه كه از جانب آنها به امر جهاد منصوب گشته بود قدرت قانونى، يا دست كم قدرت قانونى موقتببخشند . اين مساله دقيقا همان چيزى بود كه شيخ جعفر كاشف الغطاء با تام الاختيار كردن فتحعلى شاه در به عهده گرفتن امر جهاد عليه روسها انجام داد و براى فتحعلى شاه وظايف و صفاتى مقرر داشت كه از پادشاهى نظير او انتظار مىرفت .
×) دانشجوى دكترى تاريخ ايران اسلامى - دانشگاه تهران .
1 . گفتار حاضر ترجمه مقالهاى استبا عنوان:
Ann k.s.Lambton. A Nineteenth century View of JIHAD SI , xxxii (1970) PP.181-92 .
گفتنى است كه عنوان اين مقاله در ترجمه فارسى از اثر ارزشمند مرحوم عبدالهادى حائرى اقتباس شده است . ايشان در قسمتى از فصل نهم كتاب خود مىنويسد: «در خلال جنگ با روسيان، فرهنگ ايران آغاز سده 19 [13] از گونهاى از ادبيات و آثار اسلامى برخوردار شد كه مىتوان آن را «ادب جهادى» نام گذارد و بر بنياد همين گونه ادبيات و آثار است كه مىتوان به آسانى از ديدگاههاى علماى شيعه آن روز پيرامون چگونگى جهاد با كافران آگاه شد .» بنگريد به: نخستين رويارويىهاى انديشه گران مسلمان ايران با دو رويه تمدن بورژوازى غرب . ص378 .
2 . نگارنده اين بخش را با متن چاپ سنگى اين اثر مقايسه كرده و قسمتهاى ترجمه شده به انگليسى را عينا از متن اصلى آورده است .
3 . اصطلاح نائب خاص به دو معنا استفاده مىشود: يكى به عنوان «نايب امام» در دوره غيبت صغرى و ديگر به عنوان «نايب عام» در دوران غيبت كبرى كه مكلف به اداى وظايف خاصى در اين دوران است .
4 . محمد [بن محمد] بن النعمان الشيخ المفيد، اوائل المقالات فى المذاهب و المختارات، (تبريز) ص 118 - 117 . [در اين اثر مطلب منقول ملاحظه نشد . (م)]
5 . اين اثر با اين مشخصات به زبان فرانسه ترجمه شده است:
Querry; Droit Musulman. Paris, 1871-2, 2Vds .
6 . نگاه كنيد به: محقق حلى، مختصر نافع، ترجمه فارسى از قرن هفتم، به كوشش محمد تقى دانش پژوه، (تهران ، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1343) پيشگفتار، ص19 .
7 . مراد فقها از اين اصطلاح، اصل، مجتمع و قلمرو اسلام است . (م)
8 . محقق حلى، مختصر نافع، ص 139، حلى در اين جا كلمه امام را به معناى عام يعنى رهبرى اجتماع به كار برده و نه به معناى خاص شيعه ; زيرا امام در نزد شيعه از مقام عصمتبرخوردار است .
9 . همان، ص139
10 . اعتقاد به معصوم بودن پادشاه از دو منشا نشات گرفته است: يكى از نظريه دولت در ايران پيش از اسلام كه بر نظريه فرمانروا به منزله ظل الله في الارض تاثير گذاشته بود و ديگر از نظريه عصمت نزد شيعه كه خاص امامان شيعه است . شاردن مىنويسد: ايرانىها «مىگويند پادشاهان مقدس اند و پاك و منزه و مافوق نوع انسان اند . . . سعادت و دعاى خير بدرقه آنان باد» .
( Sir John chardin|s travels in persia, with an introduction by Brigadier General sir percy Sykes, London 1927 , P.11 ).-
11 . كروسينسكى كه در اواخر دوره صفويه اثر خود را نوشته است، چنين اظهار مىدارد: «مثلى در بين ايرانىها رايج استبه اين مضمون كه پادشاهان تابع هيچ قانونى نيستند، و هر آن چه كه انجام دهند مرتكب هيچ گناهى نمىشوند .»
( The history of the revolution of persia, transl. into English by Father de cerceau , Dublin 1929, P.56 ).
به نقل از:
E.G. Browne, Litrerary history of persia, cambridg, 1930.iv , 369.
12. Estat de la perse, en 1660, ed.c.schefer, paris 1890, p . 162.
13. Voyages du chevalier chardin en perse et autres Lieuxde L|orient,ed L.langles , paris 1811, V, 208 ff .
14 . شيخ جعفر النجفى كاشف الغطاء: كشف الغطاء من خفيات مبهمات شريعة الغراء، چاپ سنگى، بدون صفحه شمار، (بخش مربوط به جهاد) .
15. sir John Malcolm: History of persia, London, 1829, ii , 316.
16 . ميرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانى، منشآت قائم مقام، به كوشش جهانگير قائم مقامى، (تهران، 1338) ص276 .
17 . شيخ جعفر مشهور به كاشف الغطاء، بروكلمان تاريخ وفات او را 1227ق/1812 م ذكر كرده است .
18 . خراج ( kharaj ) در اين جا به معناى ماليات ارضى است نه جزيه [البته در متن ترجمه به آن تصريح شده است . (م)] .
19 . منظور از انعام ثلاثه اينها است: گاو نر، گوسفند و بز، و شتر .
20 . از اين عبارت بر وجوب جهاد دلالت دارند .
21 . اشاره و تاكيد بر عدالت، على الرسم، يادآور عدالت على بن ابى طالب است .
22 . بسيارى از سپاهيان فتحعلى شاه آذربايجانى بودند و به زبان تركى سخن مىگفتند .
23 . من در ترجمه فقراتى از كشف الغطاء از عربى به انگليسى، مرهون همكارم دكتر شعبان هستم .
24 . [گفتنى است كه مؤلف در اين جمله از كلمه arrogate استفاده كرده است، معناى دقيق اين واژه از اين قرار است: به ناحق به خود اختصاص دادن، بى جهت ادعا كردن، غصب كردن . . . (م)،] عين جمله مؤلف چنين است:
The mujtahids, by claiming for themselves the position of agent to the imam, arrogated to themselves the right to act in defensive jihad ,...